نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر...!!!
نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392 ساعت 1:40 نویسنده asal
نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر...!!!
دل اگر بستی ، محکم نبند !
مراقب باش گره کور نزنی …
او میرود و تو میمانی و یک گره کور …
پاییز است فصل باران
راستی پاییز؟!
من بارانی ترم یا تو؟
تو یک فصل میباری اما من چهار فصل...
هیچ وقت کاری نکنیم که آدم های ارزون برامون گرون تموم شن...
از قوی بودن خسته ام!
دلم یک شانه میخواهد که تکیه دهم به آن بیخیال همه دنیا و دلتنگی هایم را ببارم
اگر آمدى به دلت بد نیار
شهر همان شهر است
کوچه همان کوچه و خانه همان خانه
تنها من کمى مرده ام !
کوک می کنم چشمانم را روی آمدنت.
نمی آیی و من برای همیشه خواب میمانم...
خدایا...
لطفا فردا صبح از روی آن یکی دنده ات بیدارشو
ما به خوشبختی نیاز داریم تو به کمی تنوع